کتاب “غلامرضا تختی” دو سه روز پایان عمر او را روایت کرده است. راوی یک روز در کنار او قرار میگیرد و داستان و اتفاقات زندگی تختی از جوانی و قهرمانی، مشکلات سر راه ورزش کشتی، حضور او در زلزله بویٔین زهرا، علاقه مردم به او، کمکهای تختی به مردم، تنهایی که کسی متوجه آن نیست و فشارهای که تحمل میکند را بر طبق مستندات بیان میکند.
آقا تختی آن روز حرفهای عجیبوغریبی میزد: «روزگارم تباه و تهی میگذرد. حس میکنم گرفتار شدهام. از هر طرف که میروم به بنبست میرسم. درد و رنج مردم آزارم میدهد و کاری از دستم ساخته نیست. مشکل کشور یکی دوتا نیست و یک دست صدا ندارد. باید کاری کرد کارستان.»
برگرفته از کتاب.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.